از باغ می برند چراغانی ات کنند تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می برند زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بین رحیم و رجیم نیست از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
فاضل نظری
کس نیست که گوید به من ای بیهده گفتار ای زشت بهگفتار و بهکردار و بهرفتار
این پیشه کدام است که در پیش گرفتی بر دیده دل نشتر و در پای خرد خار
گشتی ادبآموز و بدین گونه سیهروز گشتی سخنآرا و بدینگونه شدی خوار
وصال شیرازی
دلم ز پیر خرابات چشم آن دارد که در یک دو لحظهام آسوده زین جهان دارد
دوای بیخودی آور، زلال خضر مخواه چرا که عمر ابد، رنج جاودان دارد
وقار شیرازی