نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی.
گذری کن، که خیالی شدم از تنهایی.
گفته بودی که؛ "بیایم، چو به جانآیی تو".
من به جان آمدم اینک، تو چرا مینایی؟
عراقی
نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی.
گذری کن، که خیالی شدم از تنهایی.
گفته بودی که؛ "بیایم، چو به جانآیی تو".
من به جان آمدم اینک، تو چرا مینایی؟
عراقی
نه ایوبوم که از هجرت شوم دور نه یعقوبوم بنالم تا شوم کور منم یونس ..منم یونس که اندر بطن ماهی خورم غوطه در این دریای پرشور مفتون_بردخونی فایز_دشتی بوشهر
بعد از اشنایی با شاطر عباس صبوحی دوتا شاعر خوب دیگه
از باغ می برند چراغانی ات کنند تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می برند زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بین رحیم و رجیم نیست از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
فاضل نظری
کس نیست که گوید به من ای بیهده گفتار ای زشت بهگفتار و بهکردار و بهرفتار
این پیشه کدام است که در پیش گرفتی بر دیده دل نشتر و در پای خرد خار
گشتی ادبآموز و بدین گونه سیهروز گشتی سخنآرا و بدینگونه شدی خوار
وصال شیرازی
دلم ز پیر خرابات چشم آن دارد که در یک دو لحظهام آسوده زین جهان دارد
دوای بیخودی آور، زلال خضر مخواه چرا که عمر ابد، رنج جاودان دارد
وقار شیرازی