شاید بیشتر از این که مجذوب داستان مولانا و شمس بشم و یا داستان اون زن امریکایه اِللا-(از این جهت که نه زن هستم که اختلافی با همسرم داشته باشم ونه هنوز ازدواج کرده ام) بیشتر دل به قصه راویانی دادم که هر کدام داستانی داشتند ؛من که شیفته نطق ها و سخن وری ها شمس در مواجه با داستان هر کدام یک از این شخصیت ها و راوی ها شده بودم .

گل کویر(فاحشه و روسپی قونیه) -سلیمان مست - و حسن گدا جزامی قونیه و کیمیا (دختر خوانده مولانا) و آن داستانی که با قران داشت که چرا سوره نساء به زنان رحم نیمکند و پاسخ هنرمندانه شمس ، حالا پایین میگم داستانو

ملت عشق دو داستان رو روایت میکنه و 20 راوی مختلف داره

و چند تا نکته خوب اخلاقی و دینی که از چند پاراگراف و چندتا از قاعده های چهل گانه شمس که با داستان های این شخصیت ها ارتباط داشت رو قصد دارم بهش اشاره بکنم

شاید هم این رمان نوشته شده که همینو بگه که داستان شخصیت ها و اللا اصل ماجرا است و چیزی که باید یاد بگیریم از همین داستان و جزئیات و مشکلاتی کوچک و بزرگی که راویان این رمان در کنار اشنایی شمس و مولانا برامون تعریف می کنند چون بیشتر پاسخ های که شمس در قالب قواعد چهل گانه پاسخ میده به همین شخصیت هاست که بالا نام بردم وگرنه داستان مولانا و شمس و عشق این دو نسبت به هم و جدایی ان ها که چیزی جدیدی نیست(شاید دیالوگ هایی که بین این دو رد وبدل میشه قشنگ باشه ) اینا برداشت های شخصیه خودمه و هرکی ممکنه برداشت های مختلفی داشته باشه و نه مثل کسایی که وقتی کتاب رو میخونن فقط بلدن جملات قصار رو بگن و یک جمله از کتاب رو عینا تکرارکنند که خب که چی؟ مثلا منم کتاب رو خوندم خوب یه ریویو خوب بده بگو ایا تاثیری داشت خوندنش برات یا نه؟

نمی‌دانم قبلاً هم‌ چنین چیزی باب بوده یا نه اما این روزها به محض اینکه کتابی عنوان پرفروش به خود می‌گیرد سیل عظیمی از خوانندگان (یا بهتر است بگوییم شبه خوانندگان) که معلوم نبوده تا پیش از معرفی کتاب کجا بوده‌اند به سمت آن سرازیر می‌شوند.

هرکجا می‌توانی ببینی که چطور مطالب کتاب را تقدس‌وار و عیناً تکرار می‌کنند. درست است که یکی از مهم‌ترین رسالت‌های کتاب فهمیدن و ایجاد تغییر در زندگی است اما نه برای همۀ کتاب‌ها و نه برای همۀ افراد

در معرفی این کتاب در سایت های مختلف و وبلاگ ها بارها این جمله از کتاب رو میبینیم

به هیچ صفت و متممی نیاز ندارد عشق))

دوست عزیز مهم نیست چندتا کتاب خوندی این که چقدر تغییر کردی مهمه

شاید ما با خوندن کتاب های پرفروش نه الزاما برطرف کننده نیاز ما ،داریم یه کار بیهوده انجام میدیم

و کتابای مفید دیگه که میتونن برای ما ارزش افرین باشن چه تو حوزه مهارت ها یا حوزه سلامت روان ما به سادگی از کنارشون و خوندنشون می گذریم

این چالش تسخیر انتخابی در فروش کتاب ها و یا القا اون به جامعه که اقا بیا اینو بگیر بخون پرفروش ترین کتاب تاریخ ترکیه است میتونه به مولف ها، کتاب فروشی ها کوچک ،یا حتی خود ناشر ها صدمه بزنه

چالش تسخیر انتخابی در یکی از نوشته محمد رضا خونده بودم

ترامپ، آمازون، دیجی کالا و چالش تسخیر انتخابی در پلتفرم‌ها

چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتاب‌ها نوشته شوند

به فروشگاهی که نامش نمایشگاه است نرفتم

فروشگاه بزرگ کتاب با نام جعلی نمایشگاه!

منظور میثم و محمد رضا از این نوشته ها اینکه نمایشگاهی که اسمش بیشتر فروشگاه تا نمایشگاه چطور با استراتژیشان وسیاستگذاریشان فاتحه هر چی شاخصه تو این مملکت میخونن

و میگه چطور این نمایشگاه کتابی که هر ساله اردیبهشت ماه در تهران برگزار میشه همون کاری که دیجی کالا و امازون دارن سر پلتفرم های دیگه میارن اینا بر سر کتاب فروشی ها کوچک و ارتقا فرهنگ کتاب خوانی و کتاب خوان کردن مردم میارن

البته نشر قطره امسال کاری کرد که شایسته تقدیره

این لینک‌ها را از صفحۀ اینستاگرامِ انتشارات قطره نگاه کنید

+ +

مثل این که قرار بود از داستان های لذت بخش شخصیت ها بگم منحرف شدم

کتاب رو وقتی از دوست بسیار گل و نازنینم هدیه گرفتم که منم در وضیعتی ناخوش روحی و روانی بودم که همین راویان در ان سیر می کردند و بعد از خوندش یکمی از این رو به ان رو شدم در واقع از ان کتاب هایی بود که حال ادم رو خوب میکنه درست مثل دسته فیلم‌های «حال خوب کن» یا همان Feel Good که به تازگی یکی از اون ها دیدم فیلم اعجوبه Wonder

 اعجوبه
اعجوبه



که داستان شخصیت اصلی فیلمش مثل فرهاد ماه عسل امسال ما بود (که در نوشته قبلی هم نگاهی به اون داشتم (جستار هایی در باب قصه ماه عسل و نوشته دوباتن وداستان خودم) بهش اشاره کردم

و اما داستان کیمیا و قران

بعد از اشنایی مولانا وشمس وگوشه نشینی ان ها بعد از چهل روز و اجازه و راه ندادن کسی به خلوت خودشان کیمیا از این که قبلا پیش مولانا می رفته و با هم قران میخوندن و الان که خیلی از اون زمان گذشته ونمیتونن دیگه این کار رو انجام بدن تو دل خودش از شمس گلایه میکنه اما (بعدا که عاشقش میشه و باهم ازدواج میکنند)خلاصه تصمیم میگیره نیت کنه و تنهایی قران رو بخونه و میگه از بخت بدش سوره نساء و و ایه رو که دلش رو بدرد میاورده جلو چشمش میبینه

و از این که چرا سوره نساء به زن ها رحم نمیکنه گلایه میکنه

میخواد بره که از مولانا از این سوره که نمیتونه درکش کنه فهمدینش براش سخته سوال کنه

از قضا به شمس برخورد میکنه و شمس شروع میکنه

قران به تازه عروس می ماند کیمیا () کسی که می خواهد بخواندش اگر با دقت و اعتنا نزدش نرود او هم رویش رو می پوشاند و هیج وجه روبندش را باز نمی کند

کیمیا :چند مطلب در سوره نسا است که می گوید مردها از زن ها برترند یا می گوید مرد می تواند زنش را کتک بزند

شمس : راست می گویی نه بابا

قران رو یک بار مثل کیمیا می خونه

مردان از ان جهت که خدا بعضی بر بعضی دیگر برتری داده است و از ان جهت که مال خود نفقه می دهند،بر زنان تسلط دارند پس زنان شایسته فرمانبردارندو در غیبت شوی عفیفند وفرمان خدای را نگاه می دارند و ان زنان را که از نافرمانیشان بیم دارید،اندرز دهید و از خوابگاهشان دوری کنید و بزنیدشان و اگر فرمانبرداری کردند از ان پس دیگر راه بیداد در پیش مگیرید وخدا بلند و بزرگ است

و اما تفسیر شمس

کیمیا :شمس پس از خواندن تمام ایه چشم هایش را باز کرد و مرا نگاه کرد و تبسمی نامحسوس بر لبانش نشست بعد بار دیگر از اول شروع کرد

شمس :مردان سرپرست و پیشگار زنانند ،به واسطه این که خداوند به دلایل خاصی برخی را برخی دیگر عنایت فرموده و نیز به دلیل این که هزینه زندگی را مردان تامین می کنند پس زنان صالح درستکار و فرمانبردارندو در غیاب همسر خود حافظ حقوق اویند وان چه خداوند به حفظ ان امر فرموده است اگر از نافرمانیشان نگرانید نخست ان ها را نصیحت کنید،اگر فایده نداشت از همبستری با انان دوری گزینید و اگر ان هم فایده نکرد از جایی که هستند به جایی دیگر بفرستیدشان /از خانه بیرونشان کنید پس اگر از شما اطاعت کردند دنبال یافتن راهی برای آزار ان ها نباشید همانا خدواند ان بزرگ بی همتا در والایی است

بگو ببینم کیمیا به نظر تو بین این دو فرقی است گفتم بله چر ااین طور است چرا این طور است

دو تفسیر مختلف

شمس بگو ببیننم کیمیا تا حالا در رود خانه شنا کرده ای

شمس گفت ادم وقتی از دور رودخانه را تماشا میکند فکر میکند فقط یک جریان است اما وارد اب که میشوی می فهمی بیش تر از یک جریان هست در رود چندین جریان پنهان است همگی اهنگین اما جداگانه جاری اند

شمس امد جلو و چانه ام را گرفت و سرم را بلند کرد

گفت :قران رودی خروشان است به چشم کسی که از دور نگاه می کند جریانی واحد است در نظر کسی که درونش شنا می کند چهار رود جداگانه انواع ماهی را در نطر بگیر کیمیا بعضی ما هی ها در اب های کم عمق زندگی می کنند ،بعضی ها در اعماق، ما انسان ها هم با توجه به فطرتمان و میزان درکمان در لایه ای می مانیم و ان جا شنا می کنیم

این رمان پر است از لحظه ها و روایت ها وشجاعت ها و جسارت های شمس تبریزی وقتی که شمس مولانا رو برای اولین سر راهی میبینه وبهش میگه از قاطرت پایین بیا تا همتراز شویم و ان سوال که ایا بایزید بسطامی والاتر است یا حضرت محمد؟و جواب زیرکانه مولانا

یا گلایه های سلیمان مست و یا حسن گدا جزامی که چهره زشتی دارد وسرزنش مولانا که چرا مولانا فقط بلد است موعظه کند و سوار بر اسب سفید که هر بار که مسجد میاد هزاران مرید او را احاطه کرده اند و او حال این ها را درک نکرده چون در خانواده های به دنیا امده که طعم فقر را نچشیده و نه دلمشغولی هایی که اینان داشته اند

اما با ورود شمس به شهر و نحوه اشنایی هر کدام با شخصیت در ابتدا و در اخر سر مولانا همان جایی که در سپیده دمی که با مولانا به بیرون می روند و بعد از داستان که شمس از مولانا خواسته بود شراب بخورد و ابرویش رفته بود می گوید باز صراف سخن می شوی اما با یک فرق قبلا عقلت موعظه می کرد از این به بعد دلت ترانه می خواند

می گوید تنها نگرانی ام پوسته ای است که درونش پنهان شده ای ادم های مشهوری و مقتدری طرفدارت هستند اما انسان های عادی را چقدر می شناسی؟ و یکی از جمله های شگفت انگیز کتاب( بدون شناخت سقوط کرده ها و رانده شده ها نمی شود جامعه ای را شناخت)

اما بهترین قاعده ها از نظر من

قاعده پانزدهم

خدا هر لحظه در حال کامل کردن ماست چه از درون و چه از بیرون هر کدام ما اثر هنری ناتمام است هر حادثه ای که تجربه می کنیم هر مخاطره ای که پشست سر می گذاریم برای رفع نواقصمان طرح ریزی شده است پرودگار به کمبودهایمان جداگانه می پردازد زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است

قاعده شانزدهم:

خدا بی نقص وکامل است او را دوست داشتن اسان است دشوار ان است که انسان فانی را با خطا و صوابش دوست داشته باشی فراموش نکن که انسان هر چیزی را فقط تا ان حد که دوستش دارد می تواند بشناسد پس تا دیگری را حقیقتا در اغوش نکشی تا افریده را به خاطر افریدگار دوست نداشته باشی نه به قدر کافی ممکن است بدانی نه به قدر کافی ممکن است دوشت داشته باشی

قاعده بیست ویکم :

به هر کدام ما صفاتی جداگانه عطا شده است اگر خدا می خواست همه عیناً مثل هم باشند بدون شک همه را مثل هم می افرید محترم نشمردن اختلاف ها و تحمیل عقاید صحیح خود به دیگران بی احترامی است نسبت به نظام مقدس خدا

قاعده سی یکم:

برای نزدیک شدن به حق باید قلبی مخمل داشت هر انسانی به شکلی نرم شدن را فرا می گیرد بعضی ها مرضی کشنده را،بعضی ها درد فراق میکشند بعضی ها درد از دست دادن مال همگی بلاهای ناگهانی ر اپشت سر می گذاریم،بلاهایی که فرصتی فراهم می اورند برای نرم کردن سختی ها ی قلب ،بعضی هایمان حکمت این بلایا را درک می کنیم و نرم می شویم،بعضی هایمان اما افسوس که سخت تر از پیش می شویم